افزايش سطح انتظار زنان از خودشان

معیدفر در تبیین افزایش طلاق میان زنان جوان و همینطور کاهش ازدواج در دختران، به چند نکته‌ي مهم اشاره دارد. او در گفتگو با «همشهري ماه » از بالا رفتن سطح انتظار زنان از خودشان و طلب یک رابطه‌ي برابر با آقایان در نقش های اجتماعی مي‌گويد و به ذهنیتي در سیاستگذاری‌های کشور اشاره مي‌كند که هنوز تمایل به حفظ رابطه‌ي نابرابر میان زنان و مردان دارد. به اعتقاد او این موضوع باعث شده میزان طلاق در زنان جوان بالاتر برود و از آن طرف شاهد باشیم خانم‌ها با این ذهنیت که ورود به زندگی مشترک ممکن است موانعی برای رشد و ارتقای آنها ایجاد کند، به نحوی تجرد را اختیار کرده باشند

امروز زنان نقش اول‌شان را در فرزندآوری و همسرداری نمی‌بینند، بلکه دنبال تحصیل و ارتقای اجتماعی هستند

و نقش اصلی‌شان را سهم داشتن در جامعه هم‌ردیف با مردان تعریف می‌کنند

 

دکتر سعید معیدفر در تبیین افزایش طلاق میان زنان جوان و همینطور کاهش ازدواج در دختران، به چند نکته‌ي مهم اشاره دارد. او در گفتگو با «همشهري ماه » از بالا رفتن سطح انتظار زنان از خودشان و طلب یک رابطه‌ي برابر با آقایان در نقش های اجتماعی مي‌گويد و به ذهنیتي در سیاستگذاری‌های کشور اشاره مي‌كند که هنوز تمایل به حفظ رابطه‌ي نابرابر میان زنان و مردان دارد. به اعتقاد او این موضوع باعث شده میزان طلاق در زنان جوان بالاتر برود و از آن طرف شاهد باشیم خانم‌ها با این ذهنیت که ورود به زندگی مشترک ممکن است موانعی برای رشد و ارتقای آنها ایجاد کند، به نحوی تجرد را اختیار کرده باشند

 

در این سالها با افزایش تعداد زنان و مردانی مواجه ایم که از سن ازدواجشان گذشته و به دوره‌ي تجرد قطعی

رسیده‌اند. شما در بررسی این موضوع انتخابهای شخصی را دخیل می‌دانید یا معتقدید عوامل دیگری موجب این قضیه شده‌اند؟

هم در مورد تجرد قطعی و هم درباره زنانی که طلاق می‌گیرند، یکی از عوامل مهم تحولات جمعیتی است که در دهه‌ي اول انقلاب رخ داد و باعث شد با یک ضریب رشد جمعیتی بالا نزدیک چهار درصد در هرم سنی جمعیت کشور تحولی اتفاق بیفتد که نهایتا اثرش این بود که فاصله‌ای بین زنان و مردان در سن ازدواج صورت بگیرد و باعث شود عملا بخش عمده‌ای از زنان نتوانند همسری داشته باشند. وقتی یک رشد جمعیتی بالا اتفاق می‌افتد، این رشد هم در دختران است، هم پسران. یعنی در یک مقطع زمانی نسبت مشابهی از رشد هم در میان دختران و هم پسران اتفاق می‌افتد، اما وقتی این موضوع با یک پدیده‌ي دیگری همراه می‌شود و آن عرف اجتماعی است، تبدیل به مسئله می‌شود. همین الان هم در عرف اجتماعی متوسط سن ازدواج را میان دختران و پسران در نظر بگیرید، می‌بینید حداقل دو- سه سال میانگین سن ازدواج آقایان بیشتر از خانم‌هاست. این در سالهای اول انقلاب، تقریبا پنج سال بود، یعنی میانگین سن ازدواج مردان، پنج سال بیش از زنان بود. معمولا اینطور است که آقایان، دخترانی را انتخاب می‌کنند که یک گروه سنی از خودشان پایین‌تر هستند. خب وقتی آن رشد اولیه در جمعیت اتفاق می‌افتد یک گروه از خانم‌هایی که در وضعیت مشابه سنی با آقایان هستند، از حوزه‌ي ازدواج خارج می‌شوند و امکان ازدواج را از دست می‌دهند. بخشی از مشکل همین‌جا پیدا می‌شود؛ یعنی عرف اجتماعی ناهم‌سن‌گزینی که ما داریم و به طور عرف، آقایان چند سال از خانم‌ها سنشان در ازدواج بیشتر است. مشکل دیگر دربحث تجرد قطعی که همزمان است با مسئله‌ي طلاق و خصوصا میل زنان به طلاق در سالهای اولیه، به یک نوع تحول فرهنگی و فکری باز می‌گردد که در جامعه اتفاق افتاده است. سابقا تلقی بین عموم مردم این بود که ازدواج امر مقدسی است و وقتی دو نفر پیوندی برقرار می‌کنند، تنها مرگ می‌تواند بین آنها فاصله بیندازد و در واقع یک قبحی برای طلاق در نظر می‌گرفتند و به لحاظ فرهنگی زوجی که طلاق گرفته باشند، در جامعه به نوعی از ا عتبار اجتماعی ساقط می‌شوند. این نگرش در جامعه‌ی ما در حال تحول و دگرگونی است، یعنی عملا چون آن اجتماع پیشینی که محمل چنین

تفکری در گذشته بود، موجودیت خود را از دست می‌دهد، بنابراین آن نوع فکر و ارزش هم تحت‌الشعاع این تحول قرار می‌گیرد. ببینید در چه جامعه‌ای این ذهنیت وجود داشت که طلاق قبح دارد؟ در جامعه‌ای  که پیوستگی‌های اجتماعی بسیار غنی بودند؛ یعنی افراد در یک کانتکست‌های اجتماعی به‌شدت منسجم و حمایتگر قرار داشتند. اجتماعات انسانی خیلی پرمایه بود و افراد احساس می‌کردند هیچگاه از این حوزه‌ي حمایتی جدا نیستند. این

افراد هم در چارچوب هنجارها و ارزشهای آن جامعه الزاماتی را برای خودشان تصور می‌کنند و در قالب آن عمل می‌کنند. اما خصوصا در شهرهای ما و مراکز جمعیتی بزرگ که بیش از ۷۵ درصد جمعیت را در خود جای داده‌اند، اغلب این پیوندهای طایفه‌ای، قومی، محله‌ای، همسایه‌ای  رنگ باخته است. تعاملات و حمایتگری‌هایی که جامعه از

افرادش داشت، سست شده و خانواده فروکاسته شده به یک زوج و یکی، دو بچه. بنابراین عملا افراد در جبر و الزام آن حمایت‌های اجتماعی نیستند و اصولا ضرورتی هم برای خودشان نمی‌بینند که بخواهند به ارزشها و هنجارهای آن پایبند باشند. در نتیجه تا حد زیادی با تغییر زمینه‌های اجتماعی روابط افراد، ارز شهای اجتماعی هم به شکل دیگری در می‌آیند؛ یعنی آن ارزشهای پیشین که حرمت برای ازدواج قائل بود و موانع فراوانی را پیش‌روی

طلاق و گسست خانواده ایجاد می‌کرد، سست شده و آدمها خیلی راحت‌تر تصمیم می‌گیرند. به عبارتی خروج فرد از جامعه خیلی راحت‌تر شده؛ در حالیکه قبلا سخت‌تر بود. طبیعی است که نه زنان و نه مردان، دیگر آن فشار اجتماعی برای نداشتن کانون خانواده را ندارند. امروزه وارد جامعه‌ای  شده‌ایم که فردگرایی اهمیت بیشتری یافته چون همانطور که گفتم، آن اجتماعات انسانی پرمایه و پیوندهای ریشه‌دار رنگ باخته‌اند.

 

نقش زنان و تغییر موقعیت و جایگاهشان را چگونه می‌بینید؟

اتفاقا همین را می‌خواستم بگویم. همراه این تحول فرهنگی که گفتم، یک موضوع دیگر هم هست و آن به تحولی باز می‌گردد که میان زنان رخ داده است. باز هم یک تصور پیشینی وجود داشت که عملا در آن تصور، زنان نقش چندان فعالی در جامعه نداشتند. اما امروزا ستقلال اقتصادی بیشتری نسبت به گذشته پیدا کرده اند. البته جامعه‌ي ما نسبت به جوامع توسعه‌یافته وضعش خیلی خراب است؛ یعنی امروز بیکاری زنان را در مقایسه با مردان، چند برابر می‌بینیم. این نشان می‌دهد تقاضا برای کار در زنان ما به شدت افزایش یافته؛ اگرچه مجاری تصمیم‌گیری در مورد مشاغل زنان همچنان با تنگنا روبه‌رو است، اما حداقلش این است که سطح انتظار زنان از خودشان در ارتباط با

نقشهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی به شدت بالا رفته است. مضاف به اینکه آن نقش ثانوی که پیشتر برای زنان قائل بودند و در حوزه‌ی خانواده و تنها به فرزندآوری و همسرداری خلاصه می‌شد، تغییر پیدا کرده است. یعنی امروز زنان نقش اولشان را در فرزندآوری و همسرداری نمی‌بینند، دنبال تحصیل و ارتقای اجتماعی هستند و نقش اولشان را سهم داشتن در جامعه همردیف با مردان تعریف می‌کنند. این تغییر نگرش جدی در جامعه ما باعث شده آنها خیلی راحت تن به مناسبات یکطرفه ندهند. در گذشته مناسبات زناشویی تقریبا یک مناسبات بیشتر از سوی آقایان نسبت به خانمها بود، اما الان این روابط تقریبا حالتی پایاپای یافته است. زنان غیر از اینکه حق انتخا بهای بیشتر و متعددتری یافته‌اند، مناسبات یکسویه پیشین را برنمی‌تابند و می‌خواهند حتی در پیوند خانوادگی نوعی دادوستد وجود داشته باشد. اینطور نباشد که عده‌ای نقشهای بالاتری داشته باشند و دیگران به پذیرش نقشهای فرودستانه‌تر محکوم باشند. در نتیجه این نوع نگاه برابرخواهانه میان زنان، باعث شده آستانه‌ی تحمل آنها در رابطه یکسویه‌ای  که از سوی مردان اعمال می‌شده، پایین‌تر بیاید. پیشترها ممکن بود تن به برخی از اجحاف‌ها و بی‌عدالتیها بدهند، اما حالا چنین ضرورتی را احساس نمی‌کنند بنابراین می‌بینید میزان طلاقهایی که درخواست‌کننده‌اش خانمها هستند، خیلی خیلی افزایش پیدا کرده است.

 

جالب اینجاست که حتی در نقاط روستایی هم میزان طلاق افزایش معناداری نسبت به گذشته پیدا کرده است.

به هر حال روستاهای ما تابع تحولات شهری هستند. روستاها و شهرهای کوچک ما با سرعت خودشان را به شهرها و تحولات آن نزدیک می‌کنند و اتفاقا ممکن است الان در شهرها تعادلی ایجاد شده باشد، اما در روستاها چون از یک طرف هنوز روابط نابرابر هست و از آن طرف سطح انتظار زنان بالا می‌رود، پیش‌بینی می‌شود که در سالهای آینده میزان طلاق در روستاها و شهرهای کوچک، حتی از شهرهای بزرگ ما هم پیشی بگیرد. دلیلش هم تأخیری است که آنجاها در ورود به تحولات فکری و اجتماعی دنیای معاصر داشته‌اند. پس در مجموع، بالا رفتن سطح انتظار زنان از خودشان و طلب یک رابطه‌ی برابر با آقایان در نقشهای اجتماعی و متأسفانه یک نوع ذهنیتی که در سیاستگذاریهای کشور وجود دارد که هنوز می‌خواهد آن رابطه‌ی نابرابر را دامن بزند، باعث شده‌اند ما با یک مشکلات جدی روبه‌رو شویم و شاهد باشیم که میزان طلاق در میان جوانترهای ما بالاتر برود و از آن طرف ببینیم خانمها با این ذهنیت که ورود به زندگی مشترک ممکن است موانعی برای رشد و ارتقای آنها ایجاد کند، به نحوی تجرد را اختیار كنند. شاید احساس کرده باشند که ازدواج یعنی محکوم شدن به همان نقشهای خانوادگی. اتفاقا وقتی سر کلاس با دختران دانشجویان صحبت می‌کردم، می‌گفتند یکی از دلایلی که می‌خواهیم همچنان به مقاطع تحصیلی بالاتر برویم، به این دلیل است که به محض آنکه ارتباط خودمان را با تحصیل قطع کنیم، محکوم به نقشهای خانوادگی هستیم. آنها می‌گفتند نمی‌خواهند از این مسیر ارتقای اجتماعی جدا باشند. خب این روند رو به رشدی است که در دختران بیش از گذشته شاهدش هستیم. این نگرش خودبه‌خود مسئله‌ی تجرد قطعی را بیشتر

برای آنها دامن می‌زند.

 

در مورد سیاستگذاران اشاراتی داشتید. اغلب آنها به افزایش زنان مطلقه و آنها که ازدواج نمی‌کنند، نگاهی آسیب‌شناسانه دارند و با حساسیتی ویژه به این فکر می‌کنند. این مسئله را چطور تعبیر می‌کنید؟

اتفاقا یکی از گرفتاریهای دیگر ما که مسئله را تشدید می‌کند، همین نوع تفکر و نگاه برنامه‌ریزان و سیاستگذاران ماست. یعنی نوعی واقع‌بینی پشت این سیاستها و برنامه‌ها وجود ندارد. شفاف بگویم که نوعی رویکرد ایدئولوژیک یا حتی نوعی تفکر نوستالژیک نسبت به گذشته بدون لحاظ و توجه به واقعیتهای موجود وجود دارد. گرچه آنها دلشان می‌خواهد و فکر می‌کنند باید کاری بکنند اما عملا به سخت و بدتر شدن وضعیت کمک می‌کنند. اگر آنها می‌خواهند کاری انجام دهند، در وهله‌ي اول باید واقعیت موجود را به خوبی تبیین کنند و بشناسند و بعد ببینند اگر

می‌خواهند دخالت عالمانه در این قضیه بکنند، چه کاری درست است و اولویت دارد. من نمی‌خواهم بگویم ما با مسئله و مشکلی روبه‌رو نیستیم، اما در عین حال اگر مواجهه با آن یکسویه باشد، به حل موضوع کمکی نمی‌کند. به نظرم الان سیاستهایی که مجلس و برخی دستگاههای فرهنگی ما اعمال می‌کنند چون واقع‌بینانه نیست، عملا به حل مسئله کمک نمی‌کند و به بحرانی‌تر شدن آن می‌انجامد. در جوامع توسعه‌یافته اصل پدیده‌ي طلاق را پذیرفته‌اند اما ممکن است مثلا برای پیامدهای منفی آن تدبیر و سیاستهایی اندیشیده باشند و با مداخله‌های کارشناسانه و همکاریهای خود مردم به نحوی این مشکلات اجتماعی را تخفیف بدهند. بنابراین می‌توانم اضافه کنم یکی از  عواملی که باعث می‌شود مسائلی که گفتید شدت و غلظت پیدا کند، اتفاقا همین سیاستهایی است که آن نهادهای

مداخله‌گر انجام می‌دهند. مثلا صدا و سیما گاهی برای حل همین مسائل رفتارهایی انجام می‌دهد که به شدت بچه‌گانه است و اتفاقا مخاطبان موردنظر او این برنامه‌ها را نمی‌بینند. مخاطبان صداوسیما که می‌خواهند در این امر دخالت کنند، اکثرا افراد میان‌سال و سالمند هستند. جوانها که باید مخاطب این برنامه‌ها باشند رغبتی به آن ندارند؛ آنقدر که این برنامه‌ها کلیشه‌ای  است و برخورنده و گاه رویکردی توهین‌آمیز نسبت به مخاطب دارد. از نظر من امروز این رسانه از کار افتاده و تأثیرش را از دست داده است. متاسفانه امروز اندیشمندان و صاحبنظرانی که می‌توانند کمک کنند به اینکه ما از پیامدهای این مسائل بکاهیم، با انگ‌های مختلفی به حاشیه رانده شده‌اند و تأثیرشان را از دست داده‌اند. تحقیقات و مطالعاتی را هم که در این زمینه انجام می‌شود، به نوعی طرد کرده و نادیده گرفته‌اند.

دیدگاهتان را بنویسید