رفتار مبالغه‌آمیز دولتمردان و واکنش تمسخرآمیز جامعه

رفتار مبالغه‌آمیز دولتمردان و واکنش تمسخرآمیز جامعه

علت واکنش‌ها نسبت به حادثه بالگرد رئیس جمهور چه بود؟/ معیدفر، جامعه‌شناس: رفتار مبالغه آمیز دولتمردان موجب واکنش تمسخرآمیز بخشی از جامعه شد/ جامعه رو به انحطاط است و کنش‌ها عقلانی نیست

سعید معیدفر رئیس انجمن جامعه‌شناسی ایران در تحلیل خود از واکنش‌های طنزآمیز نسبت به سانحه بالگرد ریاست جمهوری، به دیده‌بان ایران گفت: وضعیتی که در جامعه ما به وجود آمده، ناشی از یک نوع مداخلاتی است که برخی دولتمردان اعمال می‎کنند و می‌خواهد بخشی از جامعه را مقابل بخش دیگر قرار دهد. به عنوان مثال در حادثه اخیر وقتی می‌خواهد به شکل مبالغه‌آمیزی زمینه‌های سوگواری ملی را برساخت و آن را به عنوان ارزش‌های جامعه بازنمایی کند، طبیعی است که در مقابل، بخش دیگر جامعه که تعدادشان اندک هم نیست، یک واکنش متعارضی از خود نشان می‌دهند.

به گزارش سایت دیده‌بان ایران؛ از زمان انتشار خبر سانحه بالگرد حامل رئیس جمهور تا اعلام رسمی خبر شهادت سید ابراهیم رئیسی و همراهان‌شان، سیلی از گمانه‌زنی‌ها، شایعات و واکنش‌های طنزآمیز، فضای شبکه‌های اجتماعی رادربر گرفت. تا حدی که پلیس فتا از اجرای «طرح عملیاتی و بازدارنده علیه شایعه‌سازان و برهم زنندگان امنیت روانی جامعه» مرتبط با این سانحه هوایی خبر داد و از مردم خواست که از انتشار هر محتوایی که به هر نحوی «باعث تحریک و تشویش احساسات عمومی شود، خودداری کنند». در مقابل جمعیت چشمگیری در مراسمات تشییع پیکر رئیس جمهور و همراهان ایشان شرکت کردند که برخی از فعالان رسانه‌ای اصولگرا آن را به عنوان یک رفراندوم تلقی کردند. همچنین صدا و سیما هم در یکی از برنامه‌های خود به جامعه‌شناسان، بابت نادیده‌انگاری جمعیت حاضر در مراسم، حمله کرد.

سعید معیدفر، رئیس انجمن جامعه‌شناسی، در گفت و گو با دیده‌بان ایران عنوان کرد که وضعیتی که در جامعه ما به وجود آمده، ناشی از یک نوع مداخلاتی است که برخی دولتمردان اعمال می کنند و می‌خواهند بخشی از جامعه را مقابل بخش دیگر قرار دهد. به عنوان مثال در حادثه اخیر وقتی می‌خواهد به شکل مبالغه‌آمیزی زمینه‌های سوگواری ملی را برساخت و آن را به عنوان ارزش‌های جامعه بازنمایی کند، طبیعی است که در مقابل، بخش دیگر جامعه که تعدادشان اندک هم نیست، یک واکنش متعارضی از خود نشان می‌دهند.

مشروح گفت و گو دیده‌بان ایران با سعید معیدفر، جامعه‌شناس را در ادامه می‌خوانید.

* از زمان انتشار خبر مفقودی بالگرد رئیس جمهور و سپس شهادت ایشان و همراهانشان، در فضای توییتر فارسی شاهد واکنش‌ طنزآمیز کاربران نسبت به این خبر بودیم. از سوی دیگر جمعیت حاضر در مراسمات تشییع هم قابل توجه بود. تحلیل شما از واکنش‌های متضاد شادی و اندوه برای یک رویداد واحد چیست؟

برخی تحلیل‌شان این است که جامعه ما دو قطبی شده است و به نحوی دو جمعیتی داریم که ارزش‌ها، هنجارها، باورها و سبک زندگی‌شان نه تنها متفاوت بایکدیگر است بلکه تقریبا متقابل است. این تحلیل شاید ما را به این رهنمون کند که ما در یک حادثه شاهد دو واکنش متضاد شادی و سرور و از سوی دیگر غم‌گساری و اندوه هستیم. اما من همیشه با این تحلیل که گفته می‌شود جامعه ما دو قطبی است، چندان موافقتی ندارم. به نظرم می‌آید که اگر به فرض دو جمعیت هستند که این دو تفاوت‌های مهمی در ارزش‌ها، باورها و سبک زندگی‌شان دارند، اگر در رویارویی با یکدیگر قرار بگیرند، شاید بگوییم این جامعه دو قطبی است و چنین جامعه‌ای خطرناک است. به هر حال هر جامعه‌ای دارای یک منحنی نرمال در بحث ارزش‌ها، هنجارها و باورهایش است؛ از این رو طبیعی است که همیشه دو سر طیف این منحنی نرمال، دو گروه افراط و تفریطی قرار گیرند. یک گروه ممکن است ارزش‌های کاملا متعارض به گروه دیگر و حتی تمایل رویارویی با آن را داشته باشد. اگر فرض کنیم که جامعه دو قطبی داریم، به این معناست که در تمام ارزش‌ها، نگرش‌ها و باورها یک منحنی نرمال نداریم و اکثریت افراد دارای یک ارزش، هنجار، باور و سبک زندگی مشترک نیستند. معمولا این اتفاق کمتر می‌افتد و همه جوامع ممکن است طی زمان تغییراتی بکنند. مثلا در گذشته اکثریت به حالتی بودند و امروز به حالتی دیگر. در حالی که اقلیت‌هایی همچنان در وضعیت پسینی قرار گرفته باشند. اما جامعه در مسیر خود سعی می‌کند که حالت نرمال را داشته باشد یعنی اکثریت بر یک مدار باشند.
اینکه باعث می‌شود ما تصور کنیم جامعه قطبی است یعنی جامعه تبدیل به دو بخش شده است؛ دو بخشی که هر دو بزرگ است. یک بخش کسانی هستند که تقریبا ارزش‌هایی متفاوت از ارزش‌هایی که حاکمیت تبلیغ می‌کنند دارند و بخش دیگر برعکس، یعنی با آن معیارهای حاکمیت همراه و منطبق هستند. به نظر می‌رسد که این نگاه قطبی به جامعه، یک جامعه برساخته است. جامعه‌ای است که نظام حاکم آن را بر می‌سازد تا به عبارتی بتواند ارزش‌ها، هنجارها و سبک زندگی مورد نظر خود را بقبولاند و القا کند که دارای پایگاه و جایگاه مهمی است. به همین دلیل در هر فرصتی تلاش می‌کند با شیوه‌های مختلف پروپاگاندا کند، حداکثر جمعیتی را در روزهای خاص مانند راهپیمایی‌های روز قدس و 22 بهمن یا مناسبت‌های دیگری مانند همین سوگواری‌ها، گردهم آورد. همچنین برای این تلاش برای گردهمایی فرصت‌هایی را هم فراهم می‌کند؛ مثلا آن روز تعطیل است یا آن را تعطیل می‌کند، امکاناتی توزیع می‌کند، افراد را مورد تشویق قرار می‌دهد و بعضا ممکن است به شکل سازمان یافته‌ای از شهرها و ادارات، به هر نحوی که شده جمعیتی را در چند نقطه متمرکز کنند تا بگویند که اگرچه شما در فلان اعتراضات یا فلان موقعیت انبوه ظاهر شدید ولی ما هم جمعیت انبوه خودمان را داریم و از این طریق نشان دهند جامعه عملا قطبی است و این قطب هم به سمت ارزش‌های آنان میل می‌کند. اما اگر خوب دقت کنیم اتفاقا واکنش جامعه در مقابل یک موقعیت، واکنش هماهنگ و همسان است. مثلا در انتخابات مجلس یا ریاست جمهوری که در آن مشارکت آزاد و بدون محدودیت باشد، مشاهده می‌کنید که رفتار اکثریت چگونه است، منتخبین چه کسانی و از چه جناحی هستند، چه سبک زندگی و ارزش‌هایی را بازنمایی می‌کنند. در مقابل زمانی که به نحوی انتخابات بسته است و فضا برای مشارکت وجود ندارد، مشاهده می‌کنید که چه میزان شرکت می‌کنند و چه کسانی رای می‌آورند. درواقع می‌خواهم بگویم که این وضعیتی که در جامعه ما به وجود می‌آید، ناشی از یک نوع مداخلاتی است که حاکمیت اعمال می‎کند و می‌خواهد بخشی از جامعه را مقابل بخش دیگر قرار دهد. به عنوان مثال در همین حادثه اخیر وقتی می‌خواهد به شکل مبالغه‌آمیزی زمینه‌های سوگواری ملی را برساخت کند و به نحوی آن را به عنوان ارزش‌های جامعه بازنمایی کند، طبیعی است که در مقابل، بخش دیگر جامعه که تعدادشان اندک هم نیست، یک واکنش متعارضی از خود نشان می‌دهد. بنابراین به نظر می‌رسد که با مداخلاتی از بالا، نمی‌گذارند جامعه آنطور که هست باشد و افراد را به افراط و تفریط وادار می‌کنند. من شک ندارم اگر این مداخلات وجود نداشته باشد، به طور میانگین شاهد یک نوع رفتارهای متعادل و منطقی در جامعه باشیم ولی زمانی که مداخلاتی از بالا رخ می‌دهد، رفتار و واکنش افراد، خصوصا میان اکثریت جامعه، خود را به شکل ناهنجار جلوه می‌دهد. با این تفاصیل، باورم بر این است که متاسفانه به جامعه فرصت نمی‌دهیم که خود را آنطور که هستند، نشان دهند و با مداخلات ناروا، هر دو طیف جامعه را به واکنش‌های ناهنجار می‌کشانیم؛ چه واکنش‌هایی که موجب بروز شادی می‌شود و چه رفتارها و کنش‌هایی که تا حدی هیچ منطق علمی و ارزشی ندارد و صرفا براساس یک سری باورهای مبالغه‌آمیز شکل می‌گیرد. درواقع از هر دو سمت ما شاهد نوعی مبالغه در وضعیت موجود هستیم.

*سیاستمداران در تمام دنیا هوادار و مخالفانی دارند اما به نظر شما واکنش‌ها به حادثه پیش آمده برای رئیس جهمور مسئله نرمالی بود یا تنها در ایران شاهد این شکل از واکنش هستیم؟

در این حوادث معمولا جامعه واکنش نابه هنجار از خود نشان نمی‌دهد، مگر اینکه وادارشان کنیم. شخص رئیس جمهور و همراهان‌شان با هر سابقه و عملکردی که داشته‌اند، وقتی چنین حادثه‌ای رخ می‌دهد دست‌کم کسانی که مخالفشان بودند و اساسا در انتخابات هم شرکت نکرده‌اند، یک واکنش سکوت توام با احترام در پیش می‌گیرند و دیگر چیزی بیش از این نیست. ممکن است در جای خود نقدهایی وارد شود یا پرونده آنان زیر سوال قرار گیرد یا بحث‌هایی شود ولی این شکل از واکنش‌های خاصی که ما شاهدش بودیم نیز به نظر می‌رسد که واکنش‌های انفعالی در مقابل سیستمی است که می‌خواهد جامعه را به سمت ناهنجاری و قطبیت بکشاند و جامعه را به تمسخر وادار کند. کمااینکه اخیرا صدا و سیما هم تلاش بر همین بود که آن بخش مهم جامعه را به سخره گیرد و بدین وسیله محبوبیت و جایگاه خود را به رخ بکشد. در حالی که جز نتیجه عکس چیزی به همراه نخواهد داشت.
رفراندومی رخ نداده است

*برخی از اصولگرایان، جمعیت حاضر در مراسمات سانحه اخیر را به منزله یک رفراندوم تلقی کردند. آیا چنین برداشتی صحیح است؟
رفراندم موقعیت خاص خود را دارد. قطعا کسانی که این نوع واکنش‌های مبالغه‌آمیز را نشان دادند؛ چه این سر طیف و چه آن سوی طیف، اکثریت جامعه نیستند. البته که یک سر طیف رسانه‌های رسمی را در اختیار دارند و گروه مقابل هم رسانه‌های مجازی را در دست دارند اما بی‌تردید بخش عظیم‌تری از هر دو طیف، جمعیت خاموش هستند و واکنشی از خود نشان نمی‌دهند. حال در چنین شرایطی چطور می‌توانیم بگوییم این رفراندوم است؟ رفراندوم در شرایطی منطقی است که امکان رفتارهای عقلانی از جمعیت بروز پیدا کند. یعنی افراد بتوانند در یک فرآیند عقلانی و منطقی رای یا اندیشه خود را بیان کنند. به باور من واکنش‌ها صرفا واکنش دفعی است که هیچ وقت نمی‌تواند شکل منطقی به خود بگیرد.

*علاوه بر رسانه‌های اصولگرا و دولتی که پس از این حادثه سعی در نشان دادن عملکرد مثبت آقایان رئیسی و امیرعبداللهیان داشتند (همانطور که پیش از این هم این تلاش وجود داشت)، برخی از سیاستمداران میانه‌رو و حتی اصلاح‌طلب که تا پیش از این منتقد عملکرد دولت بودند نیز در این چند روز به تعاریف از آن‌ها روی آوردند. به نظر شما انگیزه چهره‌های اصلاح‌طلب و میانه‌رو از اتخاذ این رویکرد در اسطوره‌سازی از دولت سیزدهم چیست؟

به هر حال آن‌ها سیاستمدار هستند و متناسب با موقعیت تصمیم می‌گیرند. فرضشان بر این است که علیرغم تمام نقدها بالاخره حاکمیت در این اتفاق، انتظار دارد که آن‌هایی که می‌خواهند در عرصه سیاست بمانند و کنشگری داشته باشند، یک برخورد معقولی داشته باشند و تاثر خود را نسبت به اصل حادثه نشان دهند. اینکه اظهار تاسف و تاثر به معنای موافقت با سیاست‌های دولت سیزدهم است، چندان درست نیست. به نظر من وقتی فضای خاص ناشی از این حادثه در کشور کنار رود، حتی ممکن است کسانی که خودشان را از جناح اصولگرا می‌دانند نیز برای بقا، مجددا به نقد و زیر سوال بردن پرونده دولت سیزدهم معطوف شوند. به هر حال سیاستمداران متناسب با موقعیت کنش دارند و از این رو فعلا نمی‌توانیم رفتاری که این روزها از خود در قابل این سانحه بروز می‌دهند را به عنوان ضد رفتار پیشین آن‌ها بدانیم.

به جای اینکه در روند توسعه‌یافتگی حرکت کنیم برعکس به سمت انحطاط کرده‌ایم

به نظر می‌رسد فارغ از نگاه رسمی، این رویه اسطوره سازی درباره دیگر سیاسیون کنار رفته از قدرت که لزوما همراهی خاصی با جریان اصلی حاکمیت ندارند و بعضا مخالف آن هستند نیز دیده می‌شود (مانند احمدی‌نژاد که همچنان طرفداران خود را دارد یا حمایت گروهی از جامعه از پهلوی). به نظر شما دلیل رواج چنین اسطوره‌سازی‌هایی توسط گروه های اجتماعی چیست؟

معنایش غیر منطقی شدن عرصه سیاست، فرهنگ، اجتماع و اقتصاد است. ما در کشوری زندگی می‌کنیم که متاسفانه از روند عقلانیت، در تمام امور خارج شده و سیاست‌های کشور در تمام عرصه‌ها، از مسائل بین‌الملل و اقتصاد گرفته تا فرهنگ و اجتماع غیرمنطقی شده است. حاکمیت، جامعه و کشور را به سمتی برده که امکان کنش‌های عقلانی معطوف به هدف و حتی ارزش، از میان رفته و کنش‌ها عمدتا عاطفی شده است. ما در علوم اجتماعی این بحث را داریم که وقتی زمینه کنش‌های معطوف به هدف و ارزش از میان می‌رود، مبنای کنش‌ها عاطفی می‌شود. نتیجه‌اش هم همین می‌شود که هر از چندگاهی گروهی به دنبال اسطوری‌سازی و نمادسازی هستند آن هم از کسانی که در بخشی از تاریخ، خودشان مشکل‌زا بوده‌اند یعنی حوادث بعدی متاثر از کنش‌های مسئله‌دار آن‌ها بوده است. اما چون ما در چنین فضایی زندگی می‌کنیم، متاسفانه کار به اینجا می‌رسد که افراد دیگر ارزیابی نمی‌کنند که در دوره پهلوی یا احمدی‌نژاد چه وضعیتی وجود داشت؟ چه سیاست‌هایی حاکم بود؟ چه مصائبی وجود داشت که نهایتا جامعه به این سمت حرکت کرد؟ در واقع به لحاظ عاطفی یک حس نوستالژیکی نسبت به گذشته پیدا می‌کنند. در حالی که این گذشته در زمان خود مسئله‌زا بوده است اما در نهایت افرادی که درگیر کنش غیرمنطقی و غیرعاطفی هستند، نسبت به آن دوران، به نوعی آرمانگرایانه می‌اندیشند نه عقلانی که ارزیابی داشته باشند که مثلا در دوره پهلوی چه مسائلی برای کشور مترتب بود که منجر به انقلاب شد یا احمدی‌نژاد با صدها میلیارد دلار این مملکت چه کرد؟ یعنی یک بازی برده در انتهای دوران اصلاحات را تبدیل به بازی باخت کرد و کشور را به فلاکت کشاند. حال فرض کنید در این دوره ایشان از سوی بخش‌هایی از جامعه دوباره مورد اقبال قرار گیرد، نشان دهنده آن است که به جای اینکه در روند توسعه‌یافتگی حرکت کنیم برعکس به سمت انحطاط کرده‌ایم یعنی جامعه ما متاسفانه رو به انحطاط است و کنش‌هایش عقلانی نیست و این وضعیت بسیار خطرناک است و نویددهنده آینده خوبی نیست.
منبع: سایت دیده‌بان ایران 8 خرداد 1403

دیدگاهتان را بنویسید