
گزارشی از سخنرانی سعید معیدفر در موسسه رخداد تازه
جامعه مدنی، امکانی برای رهایی از وضع موجود
کشیدن درد و تحمل وضعیت آسیبزای موجود، به خودی خود فضیلت نیست. جایی باید چشم از آسمان برگرفت و به زمین خیره ماند؛ باید فهمید که رنج کشیدن بیشتر الزاما ما را رستگارتر نخواهد کرد و در پس و پشت هیچ دردکشیدنی، پاداشی نیک نهفته نیست. باید دانست که زیستن در شرایط صعب و تغییرندادن آن، نه تنها به رشد و صیرورت سوژهها مددی نمیرساند، بلکه آنها را وامیدارد تا تنها شرایط و سختیهای موجود در آن را تاب بیاورند؛ بیهیچ تغییری. جایی اما باید از رمانتیزه کردن شرایط بد موجود دست کشید.آسیبها و مسائل اجتماعی در ایران نیز سرنوشتی متفاوت از سایر دردها ندارند. آنها را نیز باید آشنازدایی کرد و دانست که اساسا وجود دارند یا آنقدر در بطن زیست روزمره این جامعه تنیده شدهاند که به چشم هیچکسی نمیآید؟! کاری که سعید معیدفر، در بیست و چهارمین جلسه از سلسله جلسات پرسش از جامعه؛ تاملاتی در باب جامعه ایران در موسسه رخداد تازه انجام داده است که گزیده آن را در زیر میخوانید.
آسیب اجتماعی وجود ندارد
هنگامی که به مسائل و مشکلات در ایران دقت میکنیم، درمییابیم که ما در ایران دچار نوعی همزیستی با مشکلات و آسیبها شدهایم؛ مانند کسی که درد دارد و سالیانی است که این درد را با خودش یدک میکشد، با این درد نمیتواند کاری کند، بنابراین ناچار است با آن بسازد. آسیبها و مسائل اجتماعی در جامعه ما نیز فراوان و گستردهاند و همه به آنها عادت کرده و با آن میسازند. حال هرکسی به نوعی. در کشورهای توسعهیافته، وقتی نرخ تورم یک الی دودرصد بالا و پایین میرود، غوغا میشود؛ مردم اعتراض میکنند، مجلس بههم میریزد و هزار اتفاق ریز و درشت دیگر. این درحالی است که در ایران بحث بر سر نرخ ۳۰درصد یا ۴۲درصدی تورم است، فشار مردم را دیوانه میکند و دم نمیزنند. این دردها روز به روز بیشتر میشوند و هر روز ما را بیشتر با خود همزیست و البته بیتفاوتتر میکند. واکنش ما در مواجهه با چنین مشکلاتی همواره نوعی برگشت به گذشته است. یعنی در حالی که جهان رو به پیش است و بسیاری از امور در آن تغییر میکند، نحوه مواجهه ما با گذشته، همان شیوه سنتی است. پیشتر هم مشکلاتی وجود داشتند، اما نه به این گستردگی. عموما بیماریهای مهلکی دامان مردم را میگرفت و آنها هم فکر میکردند که این مشکلات تقدیر و خواست خداست. در مواجهه با این مشکلات، عموم مردم منتظر بودند که جوانمردی بیاید و این مشکلات را حل کند و مسئله تقدیرگرایی طرح هرگونه مسئله اجتماعی را منتفی میکرد. بنابراین، در گذشته مسائلی چون آسیبها و مسائل اجتماعی به طریقی که امروز درگیر آن هستیم، وجود نداشت. تقدیرگرایی، که رویکرد بسیاری از افراد در گذشته بود، نوعی حس بیتفاوتی و کرختی در آنها پدید میآورد؛ حسی که امروز به دلیل آگاهی و فهم گستردهتر مردم، کمتر میتواند احساس شود. اما مسئله بر سر آن است که با وجود آنکه سطح آگاهی هر روز بیشتر میشود و تحصیلات افراد بالاتر میرود، اما عملا هیچ اتفاقی در سطح زندگی ما نمیافتد و هر سال را بدتر از سال گذشته تجربه میکنیم. نرخ اعتیاد، خشونت، فحشا، هر سال بالاتر میرود و در حالی که زیر پوست این شهر اتفاقات بیشماری رخ میدهد، دولت تنها سعی میکند که اقدامات امنیتی و کنترلی خود را تزاید بخشد. یعنی عملا نه آگاهی افراد تاثیرگذار است و نه اقدامات امنیتی و کنترلی دولت. به همین دلیل اولین پرسشی که هر پژوهشگر اجتماعی باید از خود بپرسد آن است که آیا ما واقعا در جامعهای زندگی میکنیم که آسیبها و مسائل اجتماعی در آن مطرح هستند؟ به همین دلیل باید پرسید پرسش درباره امکان یا امتناع آسیبهای اجتماعی در ایران است؛ آیا واقعا ما در جامعهای زندگی میکنیم که آسیبها و مسائل اجتماعی در آن مطرح هستند یا خیر؟ من به دلایلی که در بحثم طرح خواهم کرد، نشان خواهم داد که آسیب و مسئله اجتماعی در ایران امروز وجود ندارد.
نبود ذهنیت منسجم اجتماعی
در دنیای امروز آنچه باعث شده هر چیزی به صورت یک پدیده دربیاید و به آن توجه شود، همین امر توجه است. با تمرکز کردن است که یک پدیده به مسئله تبدیل میشود. خیلی اتفاقها پیشتر هم میافتاد اما تاثیری بر زندگی ما نداشت. آن اتفاقی که برای ما افتاد و باعث شد که زندگی ما زیر و رو بشود توجه و تعمق کردن بود. علم اساسا بدون این توجهات شکل نمیگیرد و رشد نمیکند و دگرگونی جهان پیرامون ما به واسطه همین توجه و تعمق کردن است. یکی از دلایلی که در جامعه ما علم رشد نمیکند همین است که ما فاقد اجتماعات علمی هستیم. اجتماعات علمی است که ایدهها در آن مطرح میشود، نقد میشود و دربارهاش نظر داده میشود. درست است که بخشی از مسائل اجتماعی در واقعیت نهفته است و در زندگی روزمره ما اتفاق میافتد، اما باز مسئله اصلی این نیست. مسئله اصلی این است که ما اصلا پرسشی برای این مسائل و حولوحوش آن طرح نمیکنیم. در جامعه ما ممکن است خیلی از گرفتاریها باشد؛ اما کاری که ما در مواجهه با این مسائل میکنیم نه طرح مسئله در اجتماعات گفتمانیمان که همزیست شدن با آنهاست. در واقع پدیدهها برای ما مسئلهزا نمیشوند. یکجور مواجهه فردی داریم با آنها. این مسائل فردی در سطح جمعی طرح نمیشوند و باعث میشود که مسائل هر سال بدتر بشوند. این تنها واقعیت بیرونی نیست که مسائل را میسازد بلکه نحوه مواجهه ما با مسائل و پروبلماتیک کردن پدیدههای بدیهی هم هست که آنها را دارای بعد میکند. ما باید در طرح مسائلمان دیگران را متقاعد کنیم، تا با ما همنوا شوند. نمیشود با مسائل کمی و آماری برخورد کرد. ارائه آمار هرساله حولوحوش پدیدهها به تنهایی کفایت نمیکند. تنها واقعیت این ناهنجاریها نیست که آنها را میسازد، بلکه توجه و ذهنیت داشتن نسبت به این آسیبها و ناهنجاریها هم هست. بحث بر سر آن است که ما در این جامعه نسبت به امور حساس میشویم، اما هیچگاه اجتماعی از این حساسیتها شکل نمیگیرد. بنابراین، دارای یکجور ذهنیت منسجم اجتماعی در برابر مشکلات اجتماعی هستیم. تا این ذهنیت شکل نگیرد، تمام این پراکندگیها نمیتواند به آسیب اجتماعی بدل شود.
اما چرا این ذهنیت منسجم اجتماعی شکل نمیگیرد؟ به این دلیل که اساسا در جامعهای زندگی میکنیم که نوعی گسست میان ذهن و عین ایجاد شده است. بیرون ما خیلی اتفاقها میافتد، اما ذهن ما به سوی مسائل دیگری التفات دارد. علت عمدهاش کسانی هستند چون نخبگان اجتماعی که میتوانند این ذهنیت را رهبری کنند و اقدامی نمیکنند. تودهها عموما درگیر گرفتاریهای روزمرهاند؛ آن کسی که میتواند به آنها به نوعی انسجام اجتماعی ببخشد، که کدامچیز را ببینند و کدام را نبینند نخبگان اجتماعیاند. اگر نخبگان اجتماعی دچار بیطرفی باشند یا گسستی میان عین و ذهنشان ایجاد شده باشد، جامعه به سمت بدون مسئله بودن پیش میرود. در طول تاریخ ایران، همواره گسستی میان نخبگان و توده مردم وجود داشته است؛ مسئلهای که تا به امروز هم ادامه دارد. هر روز شاهد آن هستیم که نخبگان اجتماعی یکدیگر را بیاعتبار میکنند و دایما با یکدیگر به نزاع میپردازند. در این میان نقش حکومت هم بیتاثیر نیست که همواره درصدد فاصله انداختن میان نخبگان و تودهها بوده است. بنابراین، عملا این بیاعتبار و طرد کردن آنها باعث شده که یک نوع گسستی میان ذهن و عین در جامعه ما ایجاد شود و نگذارد که آن ذهنیت منسجم اجتماعی در جامعه ما شکل بگیرد. برساختگرایان اجتماعی میگویند، آن کسانی میتوانند مسئله اجتماعی را مسئله اجتماعی کنند که دارای جایگاهی در جامعه باشند. مثلا درباره تنباکو. شاید مردم نمیدانستند که چه میکنند. اما درنهایت یک فردی میآید نزد یک فرد معتبری و به آن میگوید که این مسئله به چه معناست.
جامعه مدنی؛ امکانی برای رهایی از وضع موجود
از دلایل مهم دیگر این بیاعتبار بودن نخبگان اجتماعی میتوان فرقهگرایی را هم اضافه کرد. البته در همین حین یک موضوع جدی دیگر هم در میان است که چرا در جامعه ما آسیبهای اجتماعی به صورت مسئله طرح نمیشود، آنهم پارادوکس واقعیت اجتماعی با رویکرد ایدئولوژیک در مدیریت کشور است که تنها مربوط به نظام حکومتی زمان حال نیست و در گذشته همچنین بوده است. از دورهای که در جامعه ما دولت مدرن تشکیل شده است، برخورد ما با بیرون، یک برخورد ایدئولوژیک و نه واقعگرایانه بوده است. حکومتها به دلایل مختلف، چون فاقد یک نوع عینیت بودهاند، ما زمانی که دولت- ملت هم شکل دادهایم فاقد دستگاه عینی این نوع حکومتها بودهایم. واقعیت را آنگونه که هست ندیدهاند. بنابراین، تا زمانی که در جامعه ما دولت نتواند این عینیت را پیدا کند که نماینده کل جامعه ایرانی باشد -نه نماینده یک فرقه خاص- اساسا ما درگیر چنین مسائلی هستیم. در غرب به صورت تدریجی دولتها پوست انداخته و به تدریج به هماهنگی با ملت رسیدند. در اینجا نوعی طایفهگرایی و قومگرایی وجود داشته است. به یکباره کسی مانند رضاشاه آمده و خواسته جامعه را هدایت کند. به همین دلیل ناچار بوده از واقعیت فرار کند یا بخشهایی از آن را نبیند. به همین دلیل همواره آمار واقعیت به درستی داده نشده است. آمارها هیچوقت به صورت دقیق داده نمیشود. انگار ترسی وجود دارد. مثلا میگویند آمار طلاق را ندهیم که باعث تشویش اذهان عمومی نشود. یا درباره دختران فراری. ما هم به عنوان متخصصان این حوزه دسترسی به این آمارها نداریم، چه برسد به افراد معمولی. بنابراین، ما در جامعهای زندگی میکنیم که گویی واقعیتها نباید آنچنان که هستند رو بشوند زیرا یک دولت ایدئولوژیک هست که اساسا نقطه نظرش این است که این نظام چون از میان مردم برآمده، اساسا پاک است و هیچ آسیبی در آن وجود ندارد. نتیجه چنین مواجههای آن است که درحالی که آسیبهای فراوانی وجود دارد، هیچ آسیبی به درستی شناخته نمیشود. اگر هم بخواهیم به مسائل فکر کنیم و آنها را بشناسیم، این فکر و شناخت باید در ساحت فردی صورت بگیرد و نه در اجتماعات گفتمانی. نخبگان اجتماعی و روشنفکران به محض آنکه بخواهند اجتماعات گفتمانی را شکل دهند با مخمصه روبهرو هستند و نمیتوانند افکارشان را به اشتراک بگذارند. بنابراین اگر درصددیم تا مشکلات جامعه را دریابیم در وهله اول باید به سمت جامعه مدنی قوی، رسانههای اجتماعی هوشمند و مشارکتهای سیاسی و اجتماعی بنیادین پیش برویم و در غیراین صورت راه به جایی نخواهیم برد زیرا در نبود جامعه مدنی، اساسا مسئلهای چون آسیب اجتماعی طرح نخواهد شد.
روزنامه بهار: چهارشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۲ شماره ۱۸۱ اندیشه (۷) / هاله میرمیری